سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که ...
نظر بدید
نظر بدید
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 568
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد...
نظر بدید
نظر بدید
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 436
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و ..
نظر بدید
نظر بدید
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 532
جانی بزرگ، صاحب ثروت و مقام حکومتی، برای تعویض گریم صورتش، اتاق رو ترک کرد
عکاس که بهت زده به نویسنده محبوبش خیره شده بود به سمتش رفت. خم شد و در حالی که داشت یقه لباس نویسنده رو مرتب میکرد آهسته و با لحن ملامتگری زیر گوشش گفت....
نظر بدید
نظر بدید
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 571
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ
می گوید حرفی نزد و ...
نظر بدید
نظر بدید
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 554